1) مصیبت عمة بزرگوارشان، حضرت زینب کبری (سلاماللهعلیها).
2) مصیبت عموی وفادارشان، حضرت اباالفضلالعباس (علیهالسلام).
3) مصیت عموی شش ماهه، حضرت علیاصغر (علیهالسلام).
حاج ملاسلطانعلی، روضه خوان تبریزی که از جملة عبّاد و زهاد بوده است، میگوید: در عالم خواب به محضر والای امام زمان علیه السلام مشرف شدم و عرض کردم: مولانا! آیا آنچه در زیارت ناحیة مقدسه با این عبارت ذکر شده، درست است که میفرماید: فَلَاَنْدُبَنَّکَ صَباحاً وَ مَساءً وَ لَاَبْکِیَّنَ عَلَیْکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً (پس صبح و شب بر شما ندبه کرده و به جای اشک خون میگریم) صحیح است؟
فرمودند: بلی. عرض کردم: آن مصیبتی که در آن به جای اشک خون گریه میکنید کدام است؟ آیا مصیبت علی اکبر علیه السلام است؟ فرمود: نه، اگر علی اکبر زنده بود، او نیز در این مصیبت خون گریه میکرد. گفتم: آیا مصیبت حضرت عباس علیه السلام است؟ فرمودند: نه، اگر حضرت عباس هم در حیات میبود، او هم در این مصیبت خون میگریست.
گفتم: البته مصیبت حضرت سیدالشهدا علیه السلام است؟! فرمودند: نه، حضرت سیدالشهدا هم اگر زنده میبود، در این مصیبت خون گریه میکرد. پرسیدم پس آن مصیبت کدام است؟ فرمود: آن مصیبت اسیری عمه ام زینب سلام الله علیها است؛
احمد قاضی زاهدی، شیفتگان حضرت مهدی، ج 2، ص 144 ـ 145.
حضرت مهدی(عج):
"به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدا را به حقّ عمّه ام حضرت زینب(س) قسم دهند که فرج را نزدیک گرداند." شیفتگان حضرت مهدی(ع)، ج 1، ص 251.
خدایا به حق سوز دل حضرت زینب کبری(س) در فرج آقامون صاحب الزمان(عج) تعجیل بفرما
سپس آن حضرت فرمودند: ای مادر، میدانم که شهید خواهم شد و چارهای جز رفتن ندارم و به فرموده خدا عمل میکنم.
و چنانچه که در کتب مدینه المعاجز و ملحقات احقاق الحق نقل است، ایشان میفرمایند: به خدا سوگند؛ میدانم در چه روزی کشته میشوم، و چه کسی مرا خواهد کشت، و در کدام بقعه مدفون خواهم شد و میدانم چه کسی با من از اهل بیت من و خویشان من کشته خواهد شد، و میخواهی ای مادر نشان بدهم جای شهادت خود را؟
و سپس آن حضرت با دست مبارک خود به سوی کربلا اشاره نمودند و به اعجاز آن حضرت زمینها فرو رفت و زمین کربلا بالا قرار گرفت...
به احتمال قوی این نخستین معجزهای بوده که از حضرت سیدالشهدا(ع) در راه رسیدن به شهادت و تقرب به خدا، از ایشان سرزده و جالب است بدانید که پس از آن نیز معجزاتی بسیار عجیب تر از این حضرت نمایان گردیده به نحوی که اکثر راویان و منابع آنها را نقل کردهاند. متوسل در باب این معجزات مینویسد:
امام حسین(ع) پس از طی مراحل و رسیدن به خاک کربلا، دیگر اسبشان قدم از قدم برنمیداشت تا آن اسب را عوض کردند، سپس اسبی دیگر برای حضرت آوردند و آن هم گامی برنداشت تا آن که پنج اسب را به همین منوال عوض کردند و هیچکدام راه نرفتند و حضرت پس از دیدن این صحنهها از نام آن سرزمین جویا شدند و پی به ماجرا بردند!
چشمهای که بدست امام حسین (ع) نمایان شد
در روضة الشهدا این گونه نقل شده است که در روز هشتم محرم بود که در لشگرگاه امام حسین (ع) آبی پیدا نمیشد و تمامی لشگر و اطفال به تشنگی مبتلا شده بودند و فریاد العطش العطش سر میدادند. امام حسین(ع) پس از دیدن این وضعیت برخاستند و به موضعی تشریف بردند و فرمودند: این موضع را بکنید.
زمانی که کندند، چشمه آبی زلال و شیرین پدیدار گشت و همه لشگر از آب خوردند و اسبان خود را نیز سیراب کردند و پس از آن فوراً آن چشمه ناپدید شد و هر چه جستجو کردند از آن اثری ندیدند!
تو به سوی ما می آیی!
عصر روز تاسوعا عمر سعد لشگر خود را فراخواند و پیش از غروب آفتاب به خیام امام حسین(ع) حمله نمود. امام که در جلوی خیمهشان نشسته و دو زانو را دربند شمشیر قرار داده بودند و در اثر خستگی خوابشان برده بود، ولی خواهرشان حضرت زینب(س) بیدار بودند، از این ماجرا آگاه گشتند، به نحوی که در کتاب چهره ی درخشان حسین بن علی(ع) نقل است: حضرت زینب صدای حمله سپاه را از نزدیک میشنود و با ملایمت به برادر نزدیک شده و میگوید: برادر بانگ و فریاد نزدیک میشود آیا نمی شنوید؟ امام سر برمی دارند و میگویند: جدم رسول خدا (ص) را در خواب دیدم، به فرمود: تو نزد ما میآیی!
خواهر بزرگوارشان سیلی به صورت خود نواختند و فرمودند: ای وای! ای وای! و امام فرمودند: خواهر بزرگوارم وای بر تو نباشد و آرام باشد، زیرا این حق است.
خداوندا، بچشان به او عذاب آتش را در دنیا!
محمد رفیع گرمرودی تبریزی مینویسد؛هنگامی که ابن جویریه مزنی، چون نگاهش به آتش- در خندقهای اطراف چادرها- افتاد، مشغول به دست زدن شد و فریاد کشید: ای حسین و ای یاران حسین بشارت باد بر شما آتش دوزخ و براستی چه شتاب کردهاید بسوی این آتش!
امام فرمودند: این مرد کیست که این سخنان را می گوید؟ عرض کردند: ابن جویریه مزنی است، و سپس حضرت اینگونه بر او نفرین کردند: خداوندا؛ بچشان به او عذاب آتش را در دنیا ، بلافاصله پس از گفتن این سخنان، اسب آن ملعون رمیده، و آن را در همان خندق (که بوسیله آن امام و یارانش را مسخره مینمود) انداخت و آتش کارش را ساخت و امام پس از دیدن این واقعه فرمودند: الله اکبر، من دعوة ما اسرع اجابتها، الله اکبر، چه زود این نفرین اثر نمود.
بازپس فرستادن نامه خدا از سوی امام!
در کتاب چهره درخشان حسین بن علی(ع) به نقل از اسرار حسینیه، آمده است: زمانی که سیدالشهدا (ع) با صدای بلند و غمگینانه ندا داد آیا یاوری هست که مرا یاری کند، پایههای عرش خدا لرزید و آسمانها گریستند و فرشتگان ضجه زدند و عرض کردند: پروردگارا؛ این حبیب تو و نور چشم حبیب توست، به ما اجازه بده تا یاریش کنیم.
پس صحیفهای (نامه ای) از آسمان در دست آن حضرت افتاد و هنگامی که پشت صحیفه را نگاه فرمودند مشاهده نمودند که با خطی روشن و واضح نوشته شده است: ما مرگ و شهادت را بر تو واجب ننمودهایم و تو مختاری که انتخاب کنی، و بدان که مقام تو در نزد ما محفوظ است و اگر بخواهی ما این گرفتاری را از تو برطرف میسازیم، بدان که همه آسمانها و زمین و جن و فرشتگان را به فرمان تو درمیآوریم و هر گونه که میخواهی به آنان فرمان ده تا آنان این کافران و از خدا بی خبران را نابود کنند.
در آن هنگام تمام آسمانها و زمین پر بود از فرشتگانی که سلاحهایی از آتش در دست داشتند و منتظر فرمان امام حسین (ع) بودند.
هنگامی که امیر عالم از مضمون نامه پروردگار خویش آگاهی پیدا نمودند، صحیفه را به آسمان فرستادند و فرمودند: پروردگارا؛ دوست دارم، که هفتاد بار یا هفتاد هزار بار کشته شوم و دوباره زنده شوم، و همچنان در طاعت و بندگی و دوستی تو باشم و من از ادامه زندگی بعد از کشته شدن یارانم بیزارم.
دیدار سلطان هندوستان با امام، چند ساعت قبل از شهادت!
در تذکرة الشهدا، تألیف ملاحبیب الله کاشانی ماجرای جالبی از دیدار امام حسین(ع) با سلطان هندوستان، آن هم فقط چند ساعت قبل از شهادت ایشان آمده که بی شک به معجزهای میماند.
در سرزمین هندوستان، سلطانی بود که «قیس» نام داشت و از محبان حضرت سیدالشهدا(ع) بود. وی در روز عاشورا به قصد شکار به صحرا رفت و آهوئی نظرش را جلب کرد و در پی آن از همراهانش جدا شد تا به دره ای رسید و آهو از نظرش ناپدید شد و ناگه شیر عظیمی در مقابلش حاضر شد و راه او را بست. قیس که حیران شده بود و از طرفی نیز خبر نداشت که امام حسین (ع) در کربلا است، روی به مدینه کرد و عرض نمود: یا اباعبدالله، مرا دریاب.
آن حضرت در همان حال که مشغول جنگ بود، به چشم برهم زدنی خود را به سلطان قیس رسانید و آن شیر را از او دفع نمود، سپس قیس نگاه کرد و بزرگواری را دید که چهرهاش مانند خورشید میدرخشید ولی بدنش از فراوانی جراحات جای سالمی نداشت، عرض کرد: جانم فدایت تو کیستی که مرا نجات دادی؟ حضرت فرمود: منم حسین بن علی ابی طالب که به او پناه بردی و استغاثه کردی.
سپس قیس عرض کرد: این زخم ها چیست بر بدنتان؟ حضرت بطور خلاصه ماجرای کربلا را برای وی نقل نمودند. قیس که بسیار متأثر شده بود عرض کرد: سرور من؛ مرا چندین هزار لشگر است، اجازه فرما تا به یاری شما بیاییم. حضرت فرمودند: ای قیس؛ به وعده شهادت من بیش از چند ساعت نمانده... و سپس حضرت از مقابل سلطان قیس ناپدید گردیدند.
عکسالعمل شیطان از شهادت سیدالشهدا (ع)
متوسل مینویسد: در روایتهای خاندان وحی، برای گریستن در مصایب آمده است، هیچ چیز شیطان را مانند ندبه کردن و گریه کردن بر حضرت سیدالشهدا(ع) به خشم نمیاندازد. در آخرین وصیت حضرت اباعبدالله(ع) به فرزند بزرگوارشان امام زین العابدین (ع) این گونه آمده است: ای فرزندم؛ سلام مرا به شیعیانم برسان و به آنها بگو، پدرم غریبانه از دنیا رفت، پس بر او نوحه سرایی کنید و به شهادت رسید، پس به او گریه کنید.
همچنین در این زمینه به نقل از قدس آنلاین؛ در تذکرة الشهدا نقل شده است که پس از شهادت امام حسین(ع) ابلیس لعین از خوشحالی پرواز کرد و تمام زمین را گشت و شیاطین و عفاریت را به دور خود جمع کرد و گفت: ای شیاطین؛ ما امروز به آرزوی خود رسیدیم، و مردم را اهل جهنم کردیم، مگر کسی که در این مصیبت گریه کند و به دوستی و محبت آل محمد (ص) مصمم گردد. پس تا می توانید مردم را از این واقعه در شک اندازید و از آگاهی از این مصیبت باز دارید تا زحمت من به هدر نرود.
ران گندیده ابن زیاد
یکی دیگر از معجزاتی که پس از شهادت حضرت به وقوع پیوست در باب ابن زیاد (علیه العنة) رخ داد به نحوی که در کتاب ریاض القدس مکتوب است، آمده است: ابن زیاد، بعد از دیدن سر مبارک سیدالشهدا و زدن چوب بر چهره مبارک ایشان، سر مقدس امام حسین (ع) را گرفت و در صورت ایشان نگاهی کرد، ناگهان دست نحسش لرزید و آن خورشید فروزنده به زانوی او فرود آمد، قطره خونی به ران او چکید که از لباس او گذشت و ران کثیف او را سوراخ کرد و از سوی دیگر بیرون آمد. پس از این واقعه ابن زیاد آن زخم را هر چه مداوا میکرد خوب نمیشد و چون به شدت بوی تعفن از ران پایش به مشام میرسید، به ناچار دائم بر آن عطر میمالید که بوی بد آن را دیگران استشمام نکنند!
آه دل ام کلثوم
در تذکره الشهدا نقل شده است که سهیل میگوید: هنگامی که سر امام حسین(ع) بر بالای نیزه بود، قصری را دیدم که پنج زن در آن نشسته بودند و در میان آنها پیره زنی خمیده بود و چون سر مطهر به نزدیکی آن قصر رسید، پیرزن سنگی برداشت، و بر صورت امام حسین(ع) زد و به روایتی چنان با شدت آن سنگ را زد که از بالای نیزه سر مبارک بر روی زمین افتاد، ناگاه صدای ناله زنان و طفلان بلند شد.
پس چون ام کلثوم این صحنه را مشاهده کرد، بی طاقت گردید و گفت: خداوندا این زنانی را که در بالای این منظر، منزل دارند بزودی هلاک نما، هنوز دعای آن معصومه تمام نشده بود، که آن قصر خراب شد و آن زنان با جمعی بسیار هلاک شدند و سپس حضرت زینب فرمودند: «الله اکبر، من دعوه ما اسرع اجابته»
خواب هنده زن یزید
یکی دیگر از ماجراهای مستند پس از شهادت امام حسین(ع) که در منابعی چون، بحارالانوار، الوقایع و الحوادث و منتخب نقل گردیده شده است ماجرای خواب هنده زن یزید است.
توسلی در این باره مینویسد: از هنده، زن یزید نقل شده است که گوید: شب هنگام به طرف رختخواب خود رفتم، دیدم دری از آسمان گشوده شد و فرشتگان دسته دسته به سوی سر مقدس امام حسین(ع) که نزد ما بود فرود میآمدند و میگفتند: السلام علیک یا أبا عبدالله، السلام علیک یابن رسول الله.
ناگاه دیدم ابری از آسمان پایین آمد که مردان بزرگوار بسیاری در آن بودند، در میان آنها مردی گندمگون ماه روی بود، او با سرعت در پیشاپیش آنها حرکت میکرد، آمد تا خود را بر سر مبارک امام حسین(ع) انداخت و شروع کرد به بوسیدن دندانهای آن حضرت در حالی که میفرمود: فرزندم تو را کشتند؟ آیا آنها تو را نشناختند و از نوشیدن آب تو را بازداشتند؟ ای فرزندم؛ من جد تو رسول خدا هستم، و این پدرت علی مرتضی، و این برادرت حسن، و این عموی تو جعفر و این عقیل و اینها حمزه و عباس هستند.
هنده گوید: هراسان و ترسان از خواب بیدار شدم، ناگاه نوری دیدم که بر سر مطهر امام حسین(ع) میدرخشد.
با استناد به دانشنامه 14 جلدی امام حسین(ع)، فهرستی از اصلیترین دشمنان کاروان حسینی(ع) و چگونگی مرگ آنان تهیه شده است که در جدول زیر ارائه میشود:
نام | نقش وی در کربلا | سرانجام و چگونگی مرگ |
شمر بن ذیالجوشن | نقشآفرین اصلی جنایات کربلا، صدور دستور یورش همه جانبه به امام حسین(ع) و یارانش | دستگیری توسط مختار ثقفی، گردن زدن او و انداختن وی در روغن داغ |
محمد بن اشعث بن قیس | نقشآفرین و فراهم کننده حوادث روز عاشورا، فرمانده نیرویی بود که مسلم را دستگیر کردند | روز عاشورا در پی نفرین امام حسین(ع) عقرب سیاهی او را نیش زد و با خواری تمام مُرد |
عبید الله بن زیاد | در حادثه کربلا، همه جنایتها به دستور مستقیم عبیدالله تحقق یافت و بعد از یزید بیشترین نقش را در فاجعه عاشورا داشت | چکیدن قطره خونی از سر مبارک امام حسین(ع) بر ران او و باقی ماندن آن زخم تا آخر عمر، جسدش توسط ابراهیم بن مالک اشتر به آتش کشیده شد |
یزید بن معاویه | چوب زدن بر دندانهای مبارک امام حسین(ع) | هنگام رقص و مستی به زمین خورد و مغزش متلاشی شد و صورتش همچون قیر، سیاه شد |
سنان بن انس | نقش مؤثری در کشتن اباعبدالله الحسین(ع) داشت | زبانش گرفت، عقلش زائل شد و با وضع ناگواری از دنیا رفت |
عمر بن سعد | مجرم شماره سوم فاجعه کربلا و فرماندهی عملیات کربلا را بر عهده داشت | به دستور مختار ثقفی به قتل رسید و سرش از تن جدا شد |
حرملة بن کاهل | پرتاب تیر بر گلوی علیاصغر(ع) | مختار ثقفی دستور داد تا بدنش را تیرباران کنند |
حصین بن نُمیر | فرمانده تیراندازان لشکر عمر بن سعد و تیراندازی به امام حسین(ع) | ابراهیم بن اشتر جسد او را سوزاند و سرش را برای مختار به کوفه فرستاد، سر او در مکه و مدینه آویزان ماند تا درس عبرتی برای دیگران باشد |
مالک بن نُسیر کِندی | فرود آوردن ضربه بر فرق مبارک سیدالشهدا(ع) | قطع دستانش توسط همسرش و تا آخر عمر فقیر ماند |
زرعه دامی | از قاتلان امام(ع) | هنگام مرگ از گرمای شکم و سردی پشتش صیحه میزد و میگفت به من آب دهید |
محمد بن اشعث | هتک حرمت امام حسین(ع) | توسط نیش عقرب در هنگام قضای حاجت مُرد |
عبدالله بن حَوزه | تیراندازی به سوی لشکر ابا عبدالله(ع) | قطع پای راست او توسط مسلم بن عوسجه، اسب با حرکت تند، سر او را به هر سنگ و کلوخی کوبید تا به دوزخ رفت |
شبث بن ربعی | با شمشیر به صورت مبارک امام حسین(ع) زد | ابراهیم بن مالک اشتر آنقدر رانهایش را برید تا مرد. سپس سرش را جدا و جسدش را سوزاند |
ابحر بن کعب | برداشتن مقنعه حضرت زینب(س) و کشیدن گوشواره از گوش ایشان | ابراهیم بن مالک اشتر، دست و پاهایش را قطع کرد، چشمهایش را از حدقه درآورد |
شرحبیل | از پشت بر صورت امام حسین(ع) زد | مختار او را با آتش سوزاند |
عمروبن حجاج | در روز عاشورا آب را بر روی اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش بست، امام(ع) را خارج شده از دین نامید و از جمله حاملان سرهای شهداء به کوفه بود | به نفرین امام حسین(ع) گرفتار و از شدت تشنگی در بیابان هلاک شد |
احبش بن مرثد(اخنس) | با اسب بر بدن مبارک امام حسین(ع) تاخت و عمامه حضرت را به غارت برد | پس از واقعه عاشورا وقتی در صحنه جنگ ایستاده بود، تیری از کمان، رها و به قلبش اصابت کرد و مرد |
عبدالله بن ابی حُصین | آب را بر سیدالشهداء(ع) بست و با بیشرمی به امام گفت: ای حسین! به خدا سوگند، جرعهای از آب نخواهی چشید تا از تشنگی بمیری | به نفرین امام حسین(ع) مبتلا و به بیماری استسقاء گرفتار شد، هرچه آب مینوشید تشنگیاش برطرف نمیشد تا اینکه هلاک شد |
بَجدل بن سُلیم | انگشت مبارک امام(ع) را برای در آوردن انگشتر برید | مختار او را دستگیر، دست و پاهایش را برید آنقدر در خون غلتید تا هلاک شد |
اسحاق بن حَیوه حضرمی | داوطلبانه بر پیکر امام حسین(ع) تاخت و پیراهن حضرت را به غارت برد | با پوشیدن پیراهن اباعبدالله(ع) به مرض پیسی مبتلا شد و موهایش ریخت، توسط مختار دستگیر شد و دستور داد بر بدنش تاختند تا به هلاکت رسید |
...ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست میآمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود ، به خدا با دل و جان میآمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان میآمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان میچرخید
زیرپایش همه کون و مکان میچرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت: لاحول ولاقوه الابالله
مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
آه در مثنویام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا میگیری
زخمها با تو چه کردند؟ جوانتر شدهای
به خدا بیش تر از پیش پیمبر شدهای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا*
گوش کن خواهرم از سمت حرم میآید
با فغان پسرم وا پسرم میآید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی این بار چرا دست به پهلو داری؟!
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!
مثل آیینه در خاک مکدر شدهای
چشم من تار شده؟ یا تو مکرر شدهای؟!
من تو را در همه کرب و بلا میبینم
هر کجا مینگرم جسم تو را میبینم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان میریزی
کاش میشد که تو با معجزهای برخیزی
ماندهام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم...
حمید رضا برقعی
دردم، زکودکی است که با روی همچو ماه
آمد برون ، به یاری آن شاه بی سپاه
بی تاب چون دل از بر زینب فرار کرد
آمد چو طفل اشک روان، در کنار شاه
کای عم تاجدار، به خاک از چه خفتهای ؟
برخیز از آفتاب بیا تا به خیمه گاه
نشنیدهای مگر سخن عمه را چو من؟
تنها ز خیمه آمدهای نزد این سپاه
هر کس که آب خواست دهندش به تیغ، آب
باز گرد سوی خیمه و آب از کسی مخواه
میگفت و میگریست، که دژخیمی از ستیز
تیغی حواله کرد به آن ماه دین پناه
آن طفل، دست خویش سپر کرد پیش تیغ
دست اوفتاد از تن معصوم بی گناه
بیدست، جان سپرد به دامان عم خویش
چون ماهی به لجّهی خون مانده در شناه
میداد جان به دامن شاه الغیاث گوی
میکرد شاه تشنه به حیرت بر او نگاه
حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان در چهارمین روز سخنرانی خود با موضوع « سبک زندگی کجای دین ماست؟» که در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه تهران ایراد میشد، با تشریح ماهیت چرخ? حرکت انسان، و نقش «علم»، «علاقه» و «عمل» در این چرخه، به نقش «عمل» در این چرخه پردخت و با بررسی نحوه و چگونگی تأثیر آن در دو عنصر دیگر، گفت: «انسان سعی میکند متناسب با هر چیزی که میفهمد، علاقههای لازم را در خودش ایجاد کند. برای اینکه این «فهم» و آن «علاقه» در وجود او در حد متعادل، کارآیی لازم خودشان را داشته باشند، باید به «عمل» برسند. اگر گرایشها و آگاهیها به عمل نرسند، قدرت فهم انسان و اراده انسان مخدوش میشود.»
پناهیان با بیان اینکه گرایشهای انسان مانند یک چرخ گردون هستند، گفت: « همیشه گرایش های خوبتر، رو نیستند. وقتی گفته میشود به عمل اهتمام داشته باش، یعنی اینطور نباش که هر گرایشی که رو آمد، به همان گرایش ترتیب اثر بدهی؛ برنامه داشته باش. بالاخره یک گرایش خوب و اصیل که در وجود تو هست، برای آن گرایش، برنامه عملی ثابت داشته باش و با کم و زیاد شدن قدرت این گرایش، برنامه عملی خودت را ترک نکن. اینگونه است که اراده انسان قوی میشود و انسان بر قلب خودش مسلط میشود. این انسان، حالا دیگر میتواند قلب خودش را هم امربه معروف و نهی از منکر کند و بگوید: «به این چیز علاقه نداشته باشی.» با این شیوه، ، قلب انسان دیگر هرزه نیست، که به هر چیزی علاقه پیدا کند و از هر چیزی متنفر شود.»
این استاد حوزه و دانشگاه در پاسخ به این سوال که «چرا عملهای پیشنهادی در عرفانهای کاذب رشد دهنده نیستند؟» گفت: «حُسن برنام? عملی این است که هر دقیقه دلت چیزی را گفت، اطاعت نمیکنی و چشم نمیگویی. «برنامه عملی» راز درک و دستیابی به ارزش عمل است. و الگوی آن هم نماز است. نماز را در اسرع وقت باید بخوانی، نه هر وقتی که حال داشتی، چون خدا میخواهد نماز روی ما اثر بگذارد. ولی عرفان های کاذب، میگویند هر وقت حال داشتی بیا. معنویت بدون عمل میگوید، هرگاه حال هر احساس خوبی را داشتی، آن را انجام بده. در حالی که حضرت امام(ره) مصاحبه با رسانهها را قطع میکنند و میگویند وقت نماز است. امام(ره) مقید به «برنامه» است. عمل غیر مداوم اثر رشد دهنده و تربیتی ندارد»
بخشهایی از چهارمین جلسه این سخنرانی که در روز پنجم محرم و در مسجد دانشگاه تهران ایراد شده است، را در ادامه میخوانید:
بررسی جایگاه عمل در چرخه حرکت انسان/بدون عمل، چرخه حرکت انسان ناقص است
• اهمیت سبک زندگی به این دلیل است که در ساختار وجود انسان، چرخهای هست که با عمل تکمیل میشود. ممکن است این چرخه از آگاهی شروع شود و بعد از تأثیرگزاری بر گرایشها، به عمل منجر شود. عدهای هم معتقدند این چرخه، از گرایشها آغاز میشود. زیرا این میل انسان به دانستن است که انسان را به کسب آگاهی وادار میکند؛ لذا آغاز این چرخه از علاقه است؛ علاقههای فطری که در اثر آنها انگیز? کسب علم پدید میآید.
• لذا اگر در آغاز این چرخه، علاقههای فطری مخدوش شده باشند، کار فرد به آگاهی نمیکشد؛ یعنی اصلاً دنبال کسب آگاهی نمیرود؛ چون انگیزهای برای کسب اگاهی ندارد. چه وجود و فعال بودن علاقههای فطری مفروض بگیریم، و بگوییم آغاز علاقه و انگیز? عمل از آگاهی پدید میآید، و در نتیجه بگوییم آغاز حرکت انسان از آگاهی شروع میشود، و چه اینکه علاقه های فطری را مفروض نگیریم، بلکه خود فعالسازی علاقه های فطری را آغاز چرخه حرکت در وجود انسان بدانیم که آگاهی به دنبال آن پدید میآید، در هر دو صورت، عمل را باید بخشی از این چرخه دانست. به عبارت دیگر، چه ترتیب عناصر در چرخه حیات انسان را «آگاهی- علاقه – عمل» بگیریم و چه «علاقههای فطری-آگاهی-علاقه- عمل» بگیریم، به هر حال «عمل» بخشی از این چرخه است.
• نتیجه اینکه حرکت انسان با آگاهی و علاقه، ختم نمیشود و بدون «عمل» تکمیل نمیشود. به عبارت دیگر، برای اینکه چرخ? کاملی از حرکت انسان داشته باشیم، حتماً باید آگاهی و علاقه در «عمل» تجلی پیدا کند، و الا هم در «آگاهی» نقص ایجاد میشود و هم در «گرایش».(این را بیشتر توضیح خواهیم داد). یک چرخ? کامل، چرخهای نیست که گرایش و آگاهی داشته باشد ولی عمل نداشته باشد.
اگر گرایش و آگاهی به عمل منجر نشوند، هر دو ناقص خواهند شد/با حذف عمل، «سیستم وجود انسان» مخدوش میشود
• در روایات تأکید شده که اگر آگاهی و علاقه به عمل منجر نشود، نقص در دو بخش آگاهی و عمل ایجاد میشود. پیامبر اکرم(ص) میفرمایند: اگر کسی گناهی را انجام دهد، قسمتی از عقلش از او جدا میشود که دیگر به سوی او بازنخواهد گشت. (مَن قارَفَ ذَنباً فارَقَهُ عَقلٌ لا یَرجِعُ إلَیهِ أبداً ؛ میزان الحکمه/4/264). در روایت دیگری امام صادق(ع) میفرماید: «علم و عمل با هم هستند. هر کس خبردار شو، عمل میکند، و هر عمل کند آگاه میشود. و علم-وقتی پیدا شد- عمل را صدا میزند. اگر عمل پاسخ داد(عملی صورت گرفت) آن علم میماند، در غیر اینصورت علم از وجود انسان رخت برمیبندد؛ الْعِلْمُ مَقْرُونٌ إِلَى الْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ مَنْ عَمِلَ عَلِمَ وَ الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْهُ.»(کافی/1/44) پس بدون عمل، این چرخه ناقص میشود. در مورد گرایشها هم، این نکت? مهم وجود دارد که «ضعف گرایش»، «سستی اراده» و «ناتوانی انسان در تغییر و کنترل علاقههای خودش»، آن وقتی پدید میآید که چرخه حرکت انسان ناقص باشد.
• اگر کسی عادت کند به اینکه علاقههایش را به عمل مبدل نکند؛ (خصوصاً علاقههای عمیقتر و با ثباتتر را)، یا آگاهی خودش را به عمل نرساند؛ به انسانی تبدیل میشود که هم عقل او ضعیف است و هم قدرت ارادهاش ضعیف میشود. نمیتواند به چیزهایی که «میداند» خوب هستند، علاقهمند شود. نمیتواند به چیزهایی که «علاقهمند» است عمل کند و در عمل به علاقمندیهای خودش دسترسی پیدا کند. اصلاً قدرت اراده کردن او مخدوش میشود، یعنی قدرت عمل کردن مخدوش میشود، و با حذف عمل، کل سیستم وجود انسان مخدوش میشود.
• چرخه حرکت انسان باید همیشه فعال باقی بماند. انسان سعی میکند متناسب با هر چیزی که میفهمد، علاقههای لازم را در خودش ایجاد کند. برای اینکه این «فهم» و آن «علاقه» در وجود او در حد متعادل، کارآیی لازم خودشان را داشته باشند، باید به «عمل» برسند. اگر گرایشها و آگاهیها به عمل نرسند، قدرت فهم انسان و اراده انسان مخدوش میشود.
چگونه «برنامه عملی مستمر» در «تقویت اراده» و «اصلاح گرایش» تأثیر دارد؟
• تقویت اراده هم مقدماتی دارد و به خودی خود قوی یا ضعیف نمیشود. اگر مدتی چیزهایی که میفهمی خوب است و چیزهایی که به آن علاقه داری، عملش را انجام بدهی، حتی اگر شده یک ساعت در روز باشد، روی تقویت اراده اثر میگذارد، به شرط اینکه یکسال بطور مداوم ادامه بدهی. اما اتفاقی که معمولا میافتد این است که چند روز حال داری آن انجام بدهی و چند روز بی حالی. اما این کاستی را میتوان برطرف کرد: وقتهایی که بی حال هستی- یعنی آن گرایشی که موجب این عمل میشود غیر فعال شده و حضور ندارد - آن گرایش را با تفکر رو آورده و عمل را انجام میدهی. فرآیند تقویت آن گرایش این گونه آغاز میشود.
• گرایشهای انسان مثل یک چرخ گردون هستند. امیرالمؤمنین میفرمایند: إنَّ لِلقُلوبِ إقبالاً وإدبارا(میزان الحکمه/9/518). همیشه گرایش های خوبتر، رو نیستند. وقتی گفته میشود به عمل اهتمام داشته باش، یعنی اینطور نباش که هر گرایشی که رو آمد، به همان گرایش ترتیب اثر بدهی؛ برنامه داشته باش. بالاخره یک گرایش خوب و اصیل که در وجود تو هست، برای آن گرایش، برنامه عملی ثابت داشته باش و با کم و زیاد شدن قدرت این گرایش، برنامه عملی خودت را ترک نکن. اینگونه است که اراده انسان قوی میشود و انسان بر قلب خودش مسلط میشود. این انسان، حالا دیگر میتواند قلب خودش را هم امربه معروف و نهی از منکر کند و بگوید: «به این چیز علاقه نداشته باشی.» با این شیوه، ، قلب انسان دیگر هرزه نیست، که به هر چیزی علاقه پیدا کند و از هر چیزی متنفر شود.
برای خود برنامه عمل داشته باشیم/ نماز نمونهای از برنامه عمل
• پس چرخه ای در وجود انسان هست که باید درست کار کند. عمل همیشه باید به گرایش و آگاهی اضافه شود تا این سیستم خوب کار کند. البته این سخن به این معنا نیست که عمل نمیکنیم، بلکه اتفاقی که میافتد این است که چون گرایشهای قلب ما در حال گردش هستند و دل ما «دمدمی مزاج» است و هر علاقهای برای ما یک روز قوی و یک روز ضعیف است، عمل ما هم نامنظم میشود، عمل هم بیترتیب و بیبرنامه میشود، و کماثر یا بیاثر میشود یا حتی اثر منفی هم میگذارد؛ چون ممکن است گرایش بدی رو آمده باشد و با عمل به آن، آن گرایش را تقویت کرده باشیم.
• وقتی میخواهی عمل خودت را با گرایشها منطبق بکنی، باید عمل را با گرایش های خوب و اصیل خودت منطبق کنی. در اینصورت شما یک برنام? عملی ثابت خواهید داشت و یک حالات قلبی که میآیند و میروند. آنگاه عمل، کارکرد و اثر خودش را در تقویت گرایشهای خوب نشان خواهد داد.
• نماز یکی از این برنامههای ثابت عملی است. یعنی اینطور نیست که هر وقت حال داشتی، نماز بخوانی. حال داشته باشی یا نداشته باشی، نماز را باید بخوانی. وقتی که اینگونه نمازخوان شدی، سیستم وجودیات تکامل پیدا میکند و ساختار انسانی انسان احیاء میشود. کسی که نماز را به عنوان یک برنامه عملی در زندگیاش قرار میدهد، بعضی وقتها حال نماز دارد و بعضی وقتها حال نماز ندارد-که طبیعی هم هست- ولی زمانی که حال نماز خواندن نداشت و با تفکر به این مسأله توجه کرد و مثلاً به خودش گفت: «آن گوش? دل من که وجدان ایمانی من قرار دارد، چند روز بعد رو میآید، و دردش میآید. آن گرایش ایمانی من، چند روز بعد جلو میآید و متأسف میشود و من را هم متأثر و غمگین میکند. لذا من نباید برنامه عملیام را بر اساس گرایشی که الان رو است تنظیم کنم.» برنامه یعنی همین که عمل تکرار شود تا تأثیر داشته باشد و حداقل زمان آن را هم ائمه معصوم ما یکسال گفتهاند. (امام صادق(ع): مَن عَمِلَ عَمَلاً مِن أعمالِ الخَیرِ فَلْیَدُمْ عَلَیهِ سَنَةً ، و لا یَقطَعْهُ دُونَها- میزان الحکمه/14421) با داشتن این برنامه عمل مستمر است که چرخه وجود حرکت انسان کامل میشود. در روایت دیگری امام باقر(ع) در مورد اهمیت دوام عمل میفرمایند: «محبوبترین عمل در پیشگاه خداوند عزّ و جلّ عملى است که آدمى بر آن مداومت ورزد، هرچند اندک باشد؛ أحَبُّ الأعمالِ إلَى اللّه ِ عَزَّ و جلَّ ما داوَمَ عَلَیهِ العَبدُ ، و إن قَلَّ»(کافی/2/82)
آیا برنام? عمل همان سبک نیست؟/ چرا عملهای پیشنهادی در عرفانهای کاذب رشد دهنده نیستند؟
• گاهی به فکر انسان چیزهایی میرسد و نسبت به افکارش هیجان پیدا میکند، مثلاً به ذهنش میرسد که من که استعداد دارم، پس درسهایم را بهتر بخوانم تا نمراتم بهتر شود، بلکه با این نمرات بهتر، کارشناسی ارشد را بدون امتحان پذیرفته شوم. دو سه روز بعد- چون قلب ادبار و اقبال دارد- از این هیجان کاسته میشود. این گوی دل میچرخد و گرایشهای دیگری رو میآیند و آدم به آنها میپردازد. وقتی صحبت از اهمیت عمل است، منظور «برنامه عملی» است. روزی که فرد هیجان و گرایش و انگیزه درس خواندن داشته، درس خوانده و امروز که انگیزه تفریح و وقت گذرانی دارد، طبق همین انگیزه عمل میکند. بالاخره همیشه عمل انجام میشود. اما با این روش عمل، سیستم وجودی شما کامل نمیشود. پس هر موقع صحبت از عمل شد، برنامه عملی مدنظر است.
• وقتی گفته میشود که عمل، چرخه وجود انسان را کامل میکند و به آن قدرت و تکامل میبخشد، منظور «برنامه عملی» است. حُسن برنام? عملی این است که هر دقیقه دلت چیزی را گفت، اطاعت نمیکنی و چشم نمیگویی. «برنامه عملی» راز درک و دستیابی به ارزش عمل است. و الگوی آن هم نماز است. نماز را در اسرع وقت باید بخوانی، نه هر وقتی که حال داشتی، چون خدا میخواهد نماز روی ما اثر بگذارد. ولی عرفان های کاذب، میگویند هر وقت حال داشتی بیا. معنویت بدون عمل میگوید، هرگاه حال هر احساس خوبی را داشتی، آن را انجام بده. در حالی که حضرت امام(ره) مصاحبه با رسانهها را قطع میکنند و میگویند وقت نماز است. امام(ره) مقید به «برنامه» است.
• آیا برنامه همان سبک نیست؟ عمل مستمری که انسان به آن عادت کند را «سبک» میگویند.
سبک و برنامه عملی باید ناشی از شخصیت انسان باشد، نه متأثر از جبرهای بیرونی/ سبک رشد دهنده، یک سبک ضد هوای نفس است
• پس سبک زندگی مهم است. البته هوسرانانه زندگی کردن هم یک سبک است ولی دین میگوید: «سبک زندگی، دنبال یک برنامه منظم است که حال هوای نفس را بگیرد.» سبک هرزه زندگی کردن هم یک سبک است، ولی نابودت میکند، بیچارهات میکند.
• عمل موثر یعنی «برنام? عملی»، و «برنام? عمل» داشتن یعنی داشتن سبک. و سبک رشد دهنده، سبکی است که «یک نظم ضد هوای نفس» را بر اساس «علاقههای اصیل زندگی» شکل میدهد. منتها باید دید آیا این نظم و قواعد و مقررات را نظامات اجتماعی به شما تحمیل کرده است یا شخصیت اخلاقی و معنوی خودت؟ اینکه هر روز با نظم سر کلاس میروی، اگر به دلیل اجبار نظام دانشگاه و ترس از غیبت خوردن و بعد مشروط شدن باشد، این کار به جای اینکه شخصیت تو را بسازد، نابودش میکند. اگر منظم به اداره رفتن برای به موقع ساعت زدن و ترس از کسر حقوق باشد، این کار هم سیستم وجودی تو را نابود میکند. این کارها نقش گرایشهای برتر تو را نابود میکند. چرا امام(ره) نظم امام به گونهای بود که خدام حرم امیرالمؤمنین علی(ع) از روی رفت و آمد منظم امام برای عمل مستحبی زیارت، ساعتهایشان را تنظیم میکردند؟ آیا قرار بود امام(ره) سر ماه حقوق بگیرد؟ این شخصیت است که وقتی اراده میکند میتواند عالم را تغییر دهد.
ما باید در سایه شخصیت تقوایی خود، برنامه عمل و سبک زندگی خود را تنظیم کنیم/ افزایش جریمهها به معنای ناتوانی در تقویت شخصیت تقوایی است / با ادار? جامعه بر اساس تئوریهای علوم تربیتی «جان دیویی» و «سگ آقای پائولف» از راه اصلی دور میشویم
• خود دین به انسان نظم میدهد، منتها ما هنوز دنیایی پیدا نکردهایم که آدم را برای منظم شدن تحت اجبار قرار نداده باشد، یا آدم را رها کرده باشد تا آدمها با «تقوی» به نظم برسند و آن نظم بر اساس تقوا و دین دیده شود. دیدید که کار جامعه اسلامی ما هم به آنجا رسید که برای منظم کردن خیابانها، جریمهها را افزایش دادند. این یعنی جامعه ما در تربیت و تقویت شخصیت تقوایی انسانها ناتوان بوده است. یا به عنوان مثال تعداد زیادی امضاء از مرد میگیرند تا به زنها ظلم نشود، ولی آمار طلاق افزایش پیدا میکند. این یعنی ما در تربیت انسانهای جامعه ناتوان بودیم.
• اگر قرار باشد «جان دیویی» تئوریهای علوم تربیتی جامعه ما را بدهد، ما از راه اصلی دورتر میشویم. اگر بنا باشد با شرطی کردن انسان، به شیوه سگ آقای پائولف آدمها را با پاداش و جزای فوری تربیت کنیم، از راه دور میشویم. اگر بنا باشد نظامات حقوقی را برمدرک تحصیلی استوار کنیم و نظمهای آهنین خشک و بی روح و بی روابط انسانی و بیانگیزه های معنوی برای تحصیلات در دانشگاهها بگذاریم، دانش کاهش پیدا میکند.
• شما به این مقدار رشد علمی که در بر اساس حداقل استعداد ایرانیان پدید آمده است نگاه نکنید؛ انسان موجودی برتر از این حرف هاست. همین ایرانیها، اگر تقوای خودشان را افزایش بدهند، به ثریا دست پیدا خواهند کرد. که در روایات هم اشاره شده است. در آن آینده شما خواهید دید که ادارات بدون کارت ساعت زنی اداره میشوند، و وجود کارت ساعت زنی را توهین به کارمند میدانند. نمیتوان با نام قانون، به شخصیت افراد بیتوجه شد. قانون چیز خیلی خوبی است ولی آیا در هر جایی باید از قانون استفاده کرد؟ آیا با قانون میتوان زن و مرد را در خانواده خوشبخت کرد؟ درست است که قانون، عدالت میآورد ولی عدالت را برای کجا گذاشتهاند؟ امیرالمؤمنین(ع) فرمود: عامِلْ سائرَ النّاسِ بالإنصافِ ، وعامِلِ المؤمِنینَ بالإیثارِ(میزان الحکمه/12/225). با مؤمنین ایثارگرانه برخورد کن. در خانه هم باید ایثارگرانه برخورد کرد. با غریبهها باید به انصاف برخورد کرد. این خیلی زیباتر است که ایثار روی سبک زندگی اثر بگذارد.
برای ابراز ارادت به امام حسین(ع) هم باید برنام? عمل منظم و مستمر داشته باشیم/ روض? هفتگی، یعنی «ابراز ارادت به امام حسین(ع)» وارد سبک زندگیمان شود
• وقتی قرآن میفرماید عمل، ارزش دارد و در کنار ایمان همیشه بر عمل صالح تکیه میکند، یعنی دین برای عمل صالح برنامه میدهد. یکی از عناصر ثابت برنامه، مداوم بودن است و الا هر وقت انسان هوس کر برود سراغ عمل صالح، فاید? چندانی ندارد. ای کسانی که سر سفره عزاداری ماه محرم نشستهاید! مرحوم قاضی سفارش میکردند که روضه هفتگی از دست نرود. برای امام حسین(ع) هم باید برنامه عمل منظم و مستمر داشته باشی. بگو برنامه من حسین(ع) است. روضه یعنی ابراز کردن محبت به اباعبدالله الحسین. این ابراز محبت، یعنی عمل داشتن. این رفتار مهم است. این عمل را ترک نکن. دین یک سبک و فرم زندگی باید باشد.
در این حال و هوای محرم وقتی نگاهمان به آسمان ابری و هوای بارانی می افتد بی اختیار به یاد لب های عطشان کربلا می افتیم و آه از نهادمان بر می خیزد.
آسمان بارانی این روزها چه حس و حال غریبی دارد با یاد علی اصغر، شش ماهه ای که عطشان پرپر شد تا آب شرمنده لالایی های رباب باشد بر گهواره خالی.
وقتی باران بر و سر و صورت عزاداران حسینی می بارد به یاد زمزمه های رباب می افتیم و نجواهایش با آسمان.
آن هنگام که با دیدن لب های خشکیده طفل شیر خوارش می گفت ببار ای آسمان لب های شیرخواره ام خشک است و زرد، لب های طفل من ترک خورده آسمان، ببار تشنگی گلم را پرپر می کند ببار...
زمزمه های رباب در کربلا به گوش آسمان نرسید و آفتاب گرم عاشورا بر ترک های لبان علی اصغر افزود، لالایی های حزن آلود مادر بر طفل عطشانش دل یزیدیان را به درد نیاورد و گل که نه غنچه اباعبدالله را عطشان با تیر سه شعله پر پر کردند.
علی اصغر شش ماهه همچون ماهی دورافتاده از آب زبان دور لب چرخاند جگر مادر خود و همه اهل حرم را سوزاند و در آغوش پدر جان سپرد.
امروز از چه می باری آسمان، بی شک تو هم عزادار مصیبت های حسینی، همچون چشم های شیعیان که هماره بر مظلومیت خاندان سیدالشهدا می گریند.
امروز روز هم نوا شدن با رباب است تا لالایی بخوانیم لالایی هایی که میعاد است و نذر، نذر مظلومیت حسین و خاندان حسین، میعاد با سند محکم کربلا علی اصغر او که کوچک بود اما حماسه ای بزرگ در تاریخ ثبت کرد تا جهان و جهانیان بدانند که قربانی حسین زهرا و اسلام شدن سن و سال ندارد.
امروز شیرخواره ها در آغوش مادر بهانه ای می شوند برای میعاد با شش ماهه کربلا و گلویشان میعادگاه بوسه عشق بر حنجر غرق به خون غنچه پرپر عاشورا.
امروز همنوا با رباب می گوئیم حسین جان شیرخواره ام نذر قیام و آرمانهایت، باشد که او هم علی اصغر وار حسینی شود.
آئین میعاد شیرخوارگان حسینی با شش ماهه کربلا همه ساله در اولین جمعه ماه محرم به منظور گرامیداشت مقام شامخ طفل شش ماهه امام حسین (ع) در ایران و بیش از 110 کشور جهان از جمله عمان، قطر، مصر، کانادا و بسیاری از کشورهای دیگر برگزار می شود.
همه ساله در بیش از هزار و 500 نقطه کشور، مادران ایرانی شیرخوارگان خود را در آغوش گرفته به مراسم عزاداری شهید شش ماهه کربلا می برند و با بوسه بر حنجره شیرخوارگان خود، با آرمانهای سید و سالار شهیدان تجدید میعاد کرده و بر طفل خود به یاد ناله های رباب لالایی می خوانند و رباب گونه فرزندشان را قربانی سید و سالار شهیدان می دانند.
امسال نیز مصلی کرج میعادگاه عاشقان حسینی و شیرخوارگان برای عرض ارادت به غنچه در خون خفته رباب می شود، شیرخوارگانی که با سربند یا حسین، یا ابوالفضل و یا علی اصغر نذر مظلومیت سید و سالار شهیدان می شوند.
یادمان باشد طفل های معصومی که این روزها در بیمارستان هستند و با بیماری دست و پنجه نرم می کنند یادمان باشد مادرانی را که شبانه روز کنار بستر بیماری کودکان خود لالایی می خوانند تا شاید دلبندشان کمتر بهانه بگیرد و بی تابی کند، یادمان باشد آنهایی را که در حسرت در آغوش گرفتن فرزند خود مانده اند، یادمان باشد کودکان بی گناه غزه و فلسطین، کودکان یتیم و همه حاجتمندان و گرفتاران را و روی دست بگیریم شیرخوارگان معصوم خود را به طلب شفاعت و حاجت روایی همه ملتمسین دعا.
و همنوا با رباب بگوئیم لایی لایی اصغرم ....
حضرت على بن الحسین علیهالسلام (على اکبر) اولین فرد از بنى هاشم بود که آماده نبرد شد. او زیباترین و خوشخوترین مردم بود. سنّ شریف آن حضرت را در هنگام شهادت 19 سال یا 18 سال و به روایتى 25 سال نوشتهاند. علی اکبر، اوّلین شهید از آل ابى طالب است که روز عاشورا نزد پدر گرامىاش آمد و اذن میدان طلبید. امام علیهالسلام بى درنگ به او اجازه فرمود و در همان حال ناامید از حیات او، به قامت رعنایش نگریست و باران اشک از دیدگانش فرو ریخت. هنگامى که امام علیهالسلام به چهره نورانى فرزندش «على اکبر» نگریست، سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلامٌ اشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله، کُنَّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى نَبِیِّکَ نَظَرْنا إِلى وَجْهِهِ، اللَّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَکاتِ الْأَرْضِ، وَ فَرِّقْهُمْ تَفْریقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزیقاً، وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً، وَ لا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ أَبَداً، فَإِنَّهُمْ دَعَوُونا لِیَنْصُرُونا ثُمَّ عَدَوا عَلَیْنا یُقاتِلُونَنا». خدایا! بر این گروه ستمگر گواه باش که اینک جوانى به مبارزه با آنان مىرود که از نظر صورت و سیرت و گفتار، شبیهترین مردم به رسول تو، حضرت محمّد صلى الله علیه و آله است. ما هر زمان که مشتاق دیدار پیامبرت مىشدیم، به چهره او مىنگریستیم. خدایا! برکات زمین را از آنان دریغدار، و اجتماع آنان را پراکنده و متلاشى ساز و آنان را گروههاى مختلف و متفاوتى قرار ده، و والیان آنها را هیچگاه از آنان راضى مگردان! که اینان ما را دعوت کردند تا به یارى ما برخیزند ولى اینک ستمکارانه به جنگ با ما برخاستند». پس امام علیهالسلام رو به عمر بن سعد کرده، فریاد زد: «مالَکَ؟ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ! وَ لا بارَکَ اللَّهُ لَکَ فِی أَمْرِکَ، وَ سَلَّطَ عَلَیْکَ مَنْ یَذْبَحُکَ بَعْدی عَلى فِراشِکَ، کَما قَطَعْتَ رَحِمی وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرابَتی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله» خدا نسل تو را ریشه کن کند و به هیچ کارت برکت ندهد و بر تو کسى را چیره سازد که سرت را بعد از من در بستر از تن جدا سازد، همان گونه که تو رشته رحم مرا قطع کردى، و پیوند مرا با رسول خدا نادیده گرفتى!». آنگاه امام با صداى رسا این آیه را تلاوت کرد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»؛ خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد، آنها فرزندان (و دودمانى) بودند که (از نظر پاکى و تقوى و فضیلت) بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست. در این هنگام على اکبر بر سپاه اموى حمله کرد در حالى که این رجز را مىخواند: أنَا عَلىُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىٍّ / نَحْنُ وَ بَیْتِ اللَّهِ اوْلى بِالنَّبِىِ وَاللَّهِ لَایَحْکُمُ فِینَا ابْنُ الدَّعِىِّ / أَطْعَنُکُمْ بِالرُّمْحِ حَتّى یَنْثَنی أَضْرِبُکُمْ بِالسَّیْفِ أَحْمی عَنْ أبی / ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِىٍّ عَلَویّ منم على، پسر حسین فرزند على، به خانه خدا سوگند! ما به رسول خدا از همه کسى سزاوارتریم. به خدا سوگند! پسر زیاد را نمىرسد که درباره ما حکم کند. آنقدر با نیزه بر شما بزنم تا کج شود، در حمایت از پدرم، با شمشیر بر شما ضربت فرود آورم ضربتى چون ضربت جوان هاشمى علوى. پس از آن بر سپاه دشمن تاخت و بسیارى از آنان را به هلاکت رساند به گونهاى که دشمن از کثرت کشتهشدگان به فغان آمد. با آن که تشنگى بر آن حضرت چیره شده بود یکصد و بیست نفر را به خاک افکند، و در حالى که زخمهاى زیادى برداشته بود، نزد پدر آمد و عرض کرد: «یا أبَهْ! ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی، وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ أَجْهَدَنی، فَهَلْ إِلى شَرْبَةٍ مِنْ ماءٍ سَبِیلٌ أَتَقَوّى بِها عَلَى الْأَعْداءِ» پدر جان! تشنگى مرا از پاى درآورد و سنگینى سلاح ناتوانم ساخت. آیا جرعه آبى هست که بتوانم بنوشم و به جنگ ادامه دهم؟! امام علیهالسلام فرمود: «یا بُنَىَّ یَعِزُّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى عَلِىٍّ وَ عَلى أَبیکَ، أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا یُجیبُونَکَ، وَ تَسْتَغیثَ بِهِمْ فَلا یُغیثُونَکَ، یا بُنَىَّ هاتِ لِسانَکَ» پسر جان! چقدر بر حضرت محمّد و على و پدرت، ناگوار است که آنان را بخوانى ولى پاسخى به تو ندهند و از آنان یارى بطلبى ولى یاریت نکنند. اى فرزندم! زبان خود را نزدیک آر! آنگاه امام علیهالسلام زبان علىاکبر را در دهان گرفت و مکید و انگشتر خود را به او داد و فرمود: «خُذْ هذَا الْخاتَمَ فی فیکَ وَ ارْجِعْ إِلى قِتالِ عَدُوِّکَ، فَإِنّی أَرْجُو أَنَّکَ لا تُمْسی حَتّى یَسْقِیَکَ جَدُّکَ بِکَأْسِهِ الْأَوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً» این انگشتر را در دهانت بگذار و به نبرد با دشمن بازگرد امیدوارم که هنوز به شب نرسیده جدّت رسول خدا با جامى سرشار از شربت بهشتى تو را سیراب سازد، به گونهاى که پس از آن هرگز تشنه نگردى! (اعیان الشیعه، ج 1 ص 607 ؛ فتوح ابن اعثم، ج 5 ص 207 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 42) على اکبر علیهالسلام به میدان بازگشت و همانند پدر و جدش على مرتضى علیهالسلام در هنگام نبرد بر یمین و یسار لشکر کوفه حمله مىنمود و به هر سو رو مىکرد جمعیت انبوهى از او مىگریختند یا به خاک مىافتادند. «مُرّة بن مُنقِد» ناجوانمردانه با نیزهاش از پشت بر او حمله کرد که على اکبر از روى زین اسب افتاد و مرّة با شمشیر بر فرق آن حضرت زد و سرش را شکافت. دشمن خونخوار و سنگدل و وحشى اطرافش را گرفتند و با شمشیرها بدن پاکش را قطعه قطعه نمودند. در آخرین دقائق، على اکبر علیهالسلام صدا زد: «یا أَبَتاهُ السَّلامُ عَلَیْکَ هذا جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ قَدْ سَقانِی بِکَأْسِهِ الْأَوْفى وَیُقْرِئُکَ السَّلامَ وَ یَقُولُ: عَجِّلْ الْقُدُومَ إِلَیْنا فَإِنَّ لَکَ کَأساً مَذْخُورَةً» سلام بر تو یا أبتاه (خداحافظ پدرجان)، این جدم رسول خداست که مرا سیراب کرد و بر تو سلام مىرساند و مىگوید در آمدنت به نزد ما شتاب کن، که براى تو جامى از شراب بهشتى ذخیره نمودهام. آنگاه فریادى زد و به شهادت رسید. (مقاتل الطالبین، ص 52 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 44) امام علیهالسلام با شنیدن صداى على اکبر علیهالسلام چون بازشکارى خود را کنار پیکر غرقه به خون فرزندش رساند. بنا به نقل سید بن طاووس: «فَجاءَ الْحُسَیْنُ علیهالسلام حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ، وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ» امام علیهالسلام بر بالین على اکبر حاضر شد و صورت به صورت فرزندش نهاد. (لهوف، ص 167) وضعیّت دلخراشى بود، چنان آن صحنه امام علیهالسلام را متأثر ساخت که آن قوم را نفرین کرد: «قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ» خداوند بکشد قومى که تو را شهید کرد. در آن حال امام علیهالسلام سخت منقلب شد به گونهاى که صداى گریه آن حضرت بلند شد در حالى که کسى تا آن زمان صداى گریه او را نشنیده بود. آنگاه فرمود: «عَلَى الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفا» پس از تو، افّ بر این دنیا باد. (ارشاد مفید، ص 459) در زیارتى که با سند صحیح از امام صادق علیهالسلام نقل شده است درباره شدت این مصیبت مىخوانیم: «وَلاتَسْکُنُ عَلَیْکَ مِنْ أَبیکَ زَفَرَةٌ» سوز و گداز پدرت بر داغ تو هرگز تسلّى نیافت. (کمال الزیارات، باب 79) طبرى مىنویسد: «حمید بن مسلم» مىگوید: در همین حال دیدم زنى سراسیمه از خیمهها خارج شد و فریاد مىکشید: «واحَبِیباه، یَابْنَ أُخَیَّاه» او به سرعت به طرف قتلگاه على اکبر مىآمد، پرسیدم، او کیست: گفتند: زینب دختر على بن ابىطالب علیهالسلام است. آمد و خود را روى پیکر على اکبر انداخت، امام علیهالسلام دستش را گرفت و به سوى خیمهها برگرداند. آنگاه به جوانان بنىهاشم خطاب کرد و فرمود: «یا فُتْیانَ بَنِی هاشِمٍ إحْمِلُوا أَخاکُمْ إلى الْفُسْطاطِ» اى جوانان بنىهاشم، برادرتان را به خیمهها ببرید. (عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها، ص 477) روضه علیاکبر(ع) از زبان استاد شید مرتضی مطهری نوشتهاند تا اصحاب زنده بودند، تا یک نفرشان هم زنده بود، خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر، از خاندان امام حسین، از فرزندان، برادرزادگان، برادران، عموزادگان به میدان برود. مىگفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفهمان را انجام بدهیم، وقتى ما کشته شدیم خودتان مىدانید. اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد. آخرین فرد از اصحاب اباعبداللَّه که شهید شد، یکمرتبه ولولهاى در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد. همه از جا حرکت کردند. نوشتهاند: «فَجَعَلَ یودَعُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً» شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خداحافظى کردن، دست به گردن یکدیگر انداختن، صورت یکدیگر را بوسیدن. از جوانان اهل بیت پیغمبر، اول کسى که موفق شد از اباعبداللَّه کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش على اکبر بود که خود اباعبداللَّه دربارهاش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبیه ترین فرد به پیغمبر بوده است. سخن که مىگفت گویى پیغمبر است که سخن مىگوید. آنقدر شبیه بود که خود اباعبداللَّه فرمود: خدایا خودت مىدانى که وقتى ما مشتاق دیدار پیغمبر مىشدیم، به این جوان نگاه مىکردیم. آیینه تمام نماى پیغمبر بود. این جوان آمد خدمت پدر، گفت: پدرجان! به من اجازه جهاد بده. درباره بسیارى از اصحاب، مخصوصاً جوانان، روایت شده که وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مىآمدند، حضرت به نحوى تعلّل مىکرد (مثل داستان قاسم که مکرر شنیدهاید) ولى وقتى که على اکبر مىآید و اجازه میدان مىخواهد، حضرت فقط سرشان را پایین مىاندازند. جوان روانه میدان شد. نوشتهاند اباعبداللَّه چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود: «ثُمَّ نَظَرَ الَیْهِ نَظَرَ ائِسٍ» به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدى که به جوان خودش نگاه مىکند. ناامیدانه نگاهى به جوانش کرد، چند قدمى هم پشت سر او رفت. اینجا بود که گفت: خدایا! خودت گواه باش که جوانى به جنگ اینها مىرود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیهتر است. جملهاى هم به عمر سعد گفت، فریاد زد به طورى که عمر سعد فهمید: «یَابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ» خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردى. بعد از همین دعاى اباعبداللَّه، دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار، عمر سعد را کشت. پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شرکت کرده بود. سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى که روى آن پارچهاى انداخته بودند، و گذاشتند جلوى مختار. حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش. یک وقت به پسر گفتند: آیا سرى را که اینجاست مىشناسى؟ وقتى آن پارچه را برداشت، دید سر پدرش است. بى اختیار از جا حرکت کرد. مختار گفت: او را به پدرش ملحق کنید. اینطور بود که على اکبر به میدان رفت. مورخین اجماع دارند که جناب على اکبر با شهامت و از جان گذشتگى بىنظیرى مبارزه کرد. بعد از آن که مقدار زیادى مبارزه کرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش- که این جزء معماى تاریخ است که مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟- گفت: پدرجان «الْعَطَش»! تشنگى دارد مرا مىکشد، سنگینى این اسلحه مرا خیلى خسته کرده است، اگر جرعهاى آب به کام من برسد نیرو مىگیرم و باز حمله مىکنم. این سخن جان اباعبداللَّه را آتش مىزند، مىگوید: پسر جان! ببین دهان من از دهان تو خشکتر است، ولى من به تو وعده مىدهم که از دست جدّت پیغمبر آب خواهى نوشید. این جوان مىرود به میدان و باز مبارزه مىکند. مردى است به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوى حدیث است، مثل یک خبرنگار در صحراى کربلا بوده است. البته در جنگ شرکت نداشته ولى اغلب قضایا را او نقل کرده است. مىگوید: کنار مردى بودم. وقتى على اکبر حمله مىکرد، همه از جلوى او فرار مىکردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت: قسم مىخورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. من به او گفتم: تو چکار دارى، بگذار بالأخره او را خواهند کشت. گفت: خیر. على اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمى آنچنان به على اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طورى که دستهایش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمىتوانست تعادل خود را حفظ کند. در اینجا فریاد کشید: «یا ابَتاه! هذا جَدّى رَسولُ اللَّه» پدر جان! الآن دارم جدّ خودم را به چشم دل مىبینم و شربت آب مىنوشم. اسب، جناب على اکبر را در میان لشکر دشمن برد، اسبى که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم. اینجاست که جمله عجیبى نوشتهاند: «فَاحْتَمَلَهُ الْفَرَسُ الى عَسْکَرِ الْأعْداءِ فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ ارْباً ارْباً» و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه (مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج17 ، ص 345)
شهادت ششماهه به روایت اول
هنگامى که امام حسین علیهالسلام شهادت خاندان و فرزندانش را دید و از آنان کسى جز امام و زنان و کودکان و فرزند بیمارش- امام سجّاد علیهالسلام- نماند، ندا داد:
«هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخافُ اللَّهَ فینا؟ هَلْ مِنْ مُغیثٍ یَرْجُوا اللَّهَ فِی إِغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعینٍ یَرْجُوا ما عِنْدَاللَّهِ فِی إِعانَتِنا؟»
آیا کسى هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستى در میان شما پیدا مىشود که از خدا بترسد و ستم بر ما روا ندارد؟ آیا فریادرسى هست که براى خدا به فریاد ما برسد؟ آیا یارى کنندهاى هست که با امید به عنایت خداوند به یارى ما برخیزد؟».
با طنینافکن شدن نداى استغاثه امام علیهالسلام، صداى گریه و ناله از بانوان حرم برخاست. امام علیهالسلام به خیمهها نزدیک شد و فرمود: «ناوِلُونی عَلِیّاً ابْنی الطِّفْلَ حَتّى اوَدِّعَهُ» فرزند خردسالم «على» را به من بدهید تا با او وداع کنم.
فرزندش را نزد امام آوردند. امام علیهالسلام در حالى که طفلش را مىبوسید، خطاب به او فرمود:«وَیْلٌ لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ إِذا کانَ خَصْمُهُمْ جَدَّکَ» وای به حال این گروه ستمگر آنگاه که جدّت رسول خدا صلى الله علیه و آله با آنان به مخاصمه برخیزد.
هنوز طفل در آغوش امام آرام نگرفته بود که حرملة بن کاهل اسدى، او را هدف قرار داد و تیرى به سوى وى پرتاب کرد و گلوى او را درید، خون سرازیر شد.
امام علیهالسلام دستها را زیر گلوى آن طفل گرفت تا از خون پر شد؛ آنگاه خونها را به سوى آسمان پاشید و به خدا عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِنْ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاجْعَلْ ذلِکَ لِما هُوَ خَیْرٌ لَنا»
بار الها! اگر در این دنیا ما (در ظاهر) بر این قوم پیروز نشدیم، بهتر از آن را روزى ما فرما».
بعد از شهادت آن طفل، امام علیهالسلام از اسب پیاده شد و با غلاف شمشیر، قبر کوچکى کند و کودکش را به خونش آغشته ساخت و بر وى نماز گذارد (و دفن نمود). (مقتل خوارزمی، ج 2 ص 32 ؛ بحارالانوار علامه مجلسی، ج 45 ص 46 ؛ عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها، ص 497)
علّامه مجلسى مىافزاید: امام فرمود: «هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ» این مصیبت بر من آسان است، چرا که در محضر خداست.
امام باقر علیهالسلام فرمود: «فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذلِکَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الْأَرْضِ» از خون گلوى على اصغر که امام آنها را به آسمان پاشید، قطرهاى به زمین برنگشت.
در روایت دیگرى آمده است که امام حسین علیهالسلام فرمود: «لا یَکُونُ أَهْوَنَ عَلَیْکَ مِنْ فَصیلٍ، اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ، فَاجْعَلْ ذلِکَ لِما هُوَ خَیْرٌ لَنا»
خدایا! فرزندم نزد تو کمتر از بچّه ناقه صالح پیامبر نیست. خدایا! اگر پیروزى (ظاهرى) را از ما دریغ داشتهاى بهتر از آن را روزى ما فرما. (بحارالانوار علامه مجلسی، ج 45 ص 46)
شهادت ششماهه به روایت دوم
معالى السبطین از قول ابومخنف شهادت طفل شیرخوار را به گونه دیگرى آورده است، مىگوید: امام علیهالسلام پس از شهادت على اکبر به خواهرش فرمود: «یا اخْتاهُ اوُصیکِ بِوَلَدی الصَّغیرَ خَیْراً، فَانَّهُ طِفْلٌ صَغیرٌ وَ لَهُ مِنَ الْعُمْرِ سِتَّةُ أَشْهُرٍ» خواهرم! به فرزند خردسالم نیکى کن، او خردسال است و تنها شش ماه دارد».
خواهر عرض کرد: «برادرجان! این طفل به مدّت سه روز است که جرعه آبى ننوشیده است، از این گروه کمى آب بطلب!».
امام علیهالسلام با شنیدن این سخن، طفلش را گرفت و به سوى دشمن روانه شد و فرمود:
«یا قَوْمِ قَدْ قَتَلْتُمْ أَخی وَ أَوْلادی وَ أَنْصارِی وَ ما بَقِی غَیْرُ هذَا الطِّفْلِ، وَ هُوَ یَتَلَظّى عَطَشَاً مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ اتاهُ إِلَیْکُمْ، فَاسْقُوهُ شَرْبَةً مِنَ الْماءِ»
اى مردم! شما برادر و فرزندان و یارانم را کشتید و کسى جز این طفل که بى هیچ گناهى از تشنگى مىسوزد، نمانده است، او را با جرعه آبى سیراب کنید. (معالی السبطین، ج 1 ص 418)
و به تعبیر «نفس المهموم» امام علیهالسلام فرمود: «یا قَوْمِ، إِنْ لَمْ تَرْحَمُونی فَارْحَمُوا هذَا الطِّفْلَ» اى مردم اگر به من رحم نمىکنید به این طفل خردسال رحم کنید.
امام علیهالسلام در حال گفتن این سخنان بود که بناگاه تیرى از سوى ستمگرى سیاه دل- حرملة بن کامل اسدى- حلقوم طفل را پاره کرد و از گوش تا گوش را درید.
امام علیهالسلام کف دستش را زیر گلوى بریده طفل گرفت و چون از خون پر شد، آن را به آسمان پاشید و در روایت دیگر آمده است، امام دستانش را زیر گلوى طفل گرفت و گفت: «یا نَفْسُ اصْبِری فیما أَصابَکِ، الهی تَرى ما حَلَّ بِنا فی الْعاجِلِ فَاجْعَلْ ذلِکَ ذَخیرَةً لَنا فی الْاجِلِ» اى نفس! در برابر این همه مصیبت شکیبا باش! خدایا! تو مىبینى که در این دنیاى فانى چه مصائبى براى ما رخ داده، پس آن را براى روز رستاخیزمان ذخیره ساز. (نفس المهموم، ص 349)
در روایت دیگرى آمده است که امام علیهالسلام به خدا عرض کرد: «اللَّهُمَّ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ دَعَوُنَا لِیَنْصُرُونا فَخَذَلُونا وَ أَعانُوا عَلَیْنا، اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قِطَرَ السَّماءِ، وَ احْرِمْهُمْ بَرَکاتِکَ، اللَّهُمَّ لا تُرْضِ عَنْهُمْ أَبَداً، اللَّهُمَّ إِنَّکَ إِنْ کُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فی الدُّنْیا، فَاجْعَلْهُ لَنا ذُخْراً فِی الْآخِرَةِ وَ انْتَقِمْ لَنا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ»
خدایا! تو مىدانى که اینان ما را دعوت کردند تا به یارىمان بشتابند ولى ما را رها کردند و در برابر ما بپاخاستند، خدایا! باران آسمان را از آنان دریغدار و آنان را از برکاتت محروم کن. خدایا هرگز از آنان خشنود مشو.
خدایا اگر در دنیا، پیروزى را از ما دریغ داشتهاى، آن را ذخیره آخرت ما قرار ده و از گروه ستمکاران انتقام ما را بستان». (عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها، ص 497)
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نــوحه و چــه عــزا و چــه مــاتم است
باز این چه رستخیز عظیــم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
ای وجودت عشق را معنای حسین
عالمی یک قطره تو دریا حسین
پرسیدم ازحلال ماه: چرا قامتت خم است؟
آهی کشید و گفت: که ماه محرم است!
گفتم: مگر که چیست محرم؟
با ناله گفت: ماه عزای اشرف اولاد آدم است!
اردوی محرم به دلم خیمه به پا کرد
دل را حرم و بارگه خون خدا کرد
آبروی حسین به کهکشان می ارزد
یک موی حسین بر دو جهان می ارزد
گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست
گفتا که حسین بیش از آن می ارزد
محرم آمد و ماه عزا شد
مه جانبازی خون خدا شد
جوانمردان عالم را بگویید
دوباره شور عاشورا به پا شد
حسین میا به کوفه، کوفه وفا ندارد
ای به دل بسته، قدری آهسته
کن مدارا با، زینب خسته
یا حسین مظلوم
یه جائیه تو دنیا همه براش می میرن
تموم حاجتا رو همه از اون می گیرن
بین دو نهر آبه، یه سرزمین خشکه
شمیم باغ و لاله اش خوشبو ز عطر مُشکه
شبای جمعه زهرا زائر این زمینه
سینه زن حسینه، یل ام البنینه
دوست دارم هر چی دارم بدم به راه تو حسین
تا که سینه خیز بیام میون بین الحرمین
السلام ای وادی کرببلا
السلام ای سرزمین پر بلا
السلام ای جلوه گاه ذوالمنن
السلام ای کشته های بی کفن
کاش بودیم آن زمان کاری کنیم
از تو و طفلان تو یاری کنیم
کاش ما هم کربلایی می شدیم
در رکاب تو فدایی می شدیم
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
کربلا لبریز عطر یاس شد
نوبت جانبازی عباس شد
دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم
بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را به کسی کاری نیست
دامان حسین اگر نگیرم چه کنم
دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود
دلها همه آماده ی پرواز شود
با بوی محرم الحرام تو حسین
ایام عزا و غصه آغاز شود
نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز
دانشآموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند
گویند که در روز قیامت علمدار شفاعت زهراست
علم فاطمه دست قلم عباس است
فرشتهها از امشب صبوی غم مینوشن
دوباره اهل جنت پیرهن سیاه میپوشن
عالم همه محو گل رخسار حسین است
ذرات جهان درعجب از کار حسین است
دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش
یعنی که خدای تو عزادار حسین است
عالم همه قطره و دریاست حسین
خوبان همه بنده و مولاست حسین
ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش
از بس که کَرَم دارد و آقاست حسین
هر دم به گوش می رسد آوای زنگ قافله
این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله